دل نوشته ای از مامان جونی
سلام دختر گلم
الان یکسال ٧ ماه و١٣ روزت شده بزرگ شدی خانم شدی
دیگه حرف میزنی البته هنوز جمله کامل نمیگی جمله های ٢ کلمه ای میگی ولی با زبون شیرینت سعی میکنی حرفت رو بزنی یکسری دایره لغات هم داری که مخصوص خودته و فقط خودت می دونی چی میگی یک نمونه این کلمات شوبا هست که مامان هنوز کشف نکرده معنیش چی هست
الان ٥ ماه میشه که مامان میره سرکار ، زحمت مهدیسا خانم افتاده گردن عزیز جون کلی باهم خوش میگذرونید دختر خوبی هستید فقط کمی پیش عزیز جون فضولی می کنی ولی بد اخلاقی نمی کنی ، شدی دختر عزیز .
وقتی پیشم نیستی تو خیابون هر بچه ای اندازه تو می بینم کلی دلم برای دختر گلم تنگ میشه آرزو می کنم کاش الان تو بغلم بودی وقتی میام خونه بدو بدو می پری بغل مامانی .
خدا رو شکر میکنم به خاطر این روز های خوب زندگیم روز هایی که حتما تو آینده خیلی دلم براشون تنگ میشه این روز های شیرین کودکیت ، این روز هایی که شاهد بزرگ شدن تو هستیم .
مامانی دختر خونگرمی هستی با همه سریع جور میشی از آدم های جدیدی که می بینی خجالت نمی کشی خودت رو برای بابا جون و بقیه لوس می کنی
خیلی هم به مداد و خودکار علاقه داری که خط خطی کنی خیلی از کارهات رو می خواهی حتما خودت انجام بدی و نمیگذاری مامان کمکت کنه.
با آرزوی آینده سرشار از موفقیت برای دختر گل مامان و بابایی
دختر گلم فعلا بای