مهدیسامهدیسا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

روزهای شیرین مهدیسا

تقدیم به فرشته مهربانم مادر

  تقدیم به مامانم و همه مامان های مهربون و همچنین خودم که امسال برای اولین بار حس مادر شدن را تجربه کردم   اشک شوقه آسمان را گفتم : می توانی آیا بهر یک لحظه ی خیلی کوتاه روح مادر گردی ؟ صاحب رفعت دیگر گردی ؟ گفت نی نی هرگز !!! من برای این کار کهکشان کم دارم نوریان کم دارم مه و خورشید به پهنای زمان کم دارم ! … خاک را پرسیدم : می توانی آیا دل مادر گردی ؟ آسمانی شوی و خرمن اختر گردی ؟ گفت نی نی هرگز ! من برای این کار بوستان کم دارم در دلم گنج نهان کم دارم ! … ادامه شعر در ادامه مطلب تقدیم به همه مامان های مهربون    آسمان را گفتم : می توانی آیا ...
25 ارديبهشت 1391

مهدیسا شیطون شده

سلام عزیز دل  مامان ، ناز گلکم خیلی وقته برات چیزی  ننوشتم بووووووس معذرت ماشاء الله خیلی شیطون شدی  وقت نمی کنم برات مطلب بذارم شایدم تنبلی می کنم ولی عزیزم وقتی خانوم خانوما بیداره من دیگه نمی تونم کار دیگه ای انجام بدم موقع هایی هم که  وقت میشه پشت سیستم می شینم باید پروژه سایت دوست جونی مامان رو انجام بدم باید هر چه زودتر تموم کنم دیگه وقتی ندارم . سال جدید برات مطلب نذاشتم خیلی دلم برای حرف زدن و نوشتن برات  تنگ شده نمی دونم از کجا شروع کنم کدوم شیرین کاری هات بگم عید شروع کردی به حرف زدن . اول دَدَ می گفتی باهام تکرار می کردی ١٢ فروردین بودکه  دومین کلمه رو گفتی &nbs...
15 ارديبهشت 1391

خاطره ای از نگرانی مامان

مهدیسا جون الان چند روزه که عزیز و آقاجون رفتن مکه . عزیز و آقاجونی دلشون برات خیلی تنگ شده آخه دختر به این شیرینی دل تنگی هم داره من که حتی موقعی که می خوابی دلم برای خنده هات تنگ میشه مامانی  روز جمعه رفتیم مهمونی خونه دایی . یک جشن کوچولو بود ولی تو دختر بلا نمی دونم چرا یکم که شلوغ شد غرغر می کردی مامانو اذیت می کردی   مامان هم سرما خورده بود حالم اصلا خوب نبود. عزیزم اینقدر نازی هر کس تو مهمونی می دیدت میگفت وای چه دختر ناز و بانمکی . از بس که خوردنی مامانم مهمونها که رفتن برای دختر شکمو پوره سیب زمینی درست کردم تو هم خوشمزه خوشمزه داشتی می خوردی ولی یکهو پرید تو گلوت رنگت تغییر کرد وای نم...
2 اسفند 1390